از سر دلتنگی ...

ساخت وبلاگ

فکر نکن که از دستت شاکی نیستم ! اتفاقا خیلی هم شاکیم ! ولی اگه چیزی نمیگم مال اینه که دیگه نفسش رو ندارم ... دیگه حالشو ندارم ... 

وگرنه تو خیلی بی جا کردی که اومدی و منو عادت دادی به بودنت ... غلط کردی که اومدی و قربون صدقه ام رفتی و گفتی عشقم ، گلم ، عسلم ...

کسی که به کسی گفت : عشقم ، گلم ، عسلم ، نمی تونه همینجور الکی بذاره بره ... مگه یادت نیست که هرکسی مسئول گلشه ؟!

رفتی و بی تو خیلی تنهام ... خیلی خسته ام ... ولی دیگه نمی خوام بیام التماس کنم که برگرد ... دیگه نمی خوام بگم که باید باشی ... دیگه نمی خوام بگم که من بودنت رو می خوام ... نمی خوام بگم که صدات رو می خوام ... خنده هات رو ... چشمها و دستهات که محال شده بودند به خودی خود ... صدات و خنده هاتم گرفتی ... 

منو تنها گذاشتی با کابوسهای شبانه ام ... با بی خوابی هام ... با جون کندن ها ... 

چند شب فکر کنم بیشتر اتفاق نیفتاد که با هم زیر یک سقف خوابیده باشیم ... خنده داره فکر کردن به اون روزها ... دورهم بودن های دوستانه ... مسخره بازیهای تو ... بگو و بخند با همه ی دوستان ... و آخر شب گوشه ای کز کردن و خوابیدن ... و چه لذت بخش بود تو را در خواب ناز نگاه کردن ... از لذت های بزرگ زندگی ... هی سعی کردم که بشمارم ... بشمارم ببینم چند شب ... دو سه تا سفر با هم بودیم ... بیشتر ... 4 سفر ... دو بار با قطار ... چه لذتی داشت آن سفرها و نشستن توی قطار و گپ زدن ها ... 

خسته ام ... خسته ام از مرور اون روزهای دور ... از اون خاطراتی که مثل عکسهای قدیمی دارند از رنگ و رو می افتند ... از بس که ورقشون زدم ... از بس که نگاهشون کردم ...

دلم خیلی تنگه ... خیلی تنگه ... خیلی تنگه ...

اگه صلاح دونستی یه سری بهم بزن ... بیا تا تموم نشدم ... بیا تا نمردم از دلتنگی ... 

ننوشتن !...
ما را در سایت ننوشتن ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 90 تاريخ : سه شنبه 15 خرداد 1397 ساعت: 9:33