گفتیم و نوشتیم ...

ساخت وبلاگ

هرکسی باید یه جای زندگیش بلنگه ، هرکسی باید یه بدبختی و در به دری داشته باشه ، هر کسی باید از یه چیزی رنج ببره ... قسمت منم شده غم دوری تو ...

زندگی در جریانه ... همش در حال بدو بدو هستم ... با دوستام دورهمی میریم ... دخترم رو میبرم باشگاه و مسابقات و اینا ... همه چی کم و بیش در جریانه ... فقط من از دوری تو ناراحتم ... فقط غم تو داره منو از پا میندازه ... هیشکی هم حال منو نمی فهمه ... همه فکر می کنند دیوونه و کم عقلم ! فکر می کنند که مشکل روحی روانی دارم ! فکر می کنند اشتباهه که من توی احساس باقی موندم سالها و سالها ... برای هر کسی یه ذره حرف می زنم بعد پشیمون میشم . چون میبینم نشستند بهم نگاه عاقل اندر سفیه میندازند ! خب حق هم دارند البته ! هیشکی اینجور عشق و احساسی براش قابل درک نیست . 

تا چند روز پیش که حداقل می تونستم ببینم که آنلاینی انگار حالم بهتر بود . این چند روز که معلوم نیست چرا خودت رو گم و گور کردی ، عصبی تر هستم . نگرانم ... بی تابم ... پریشانم ...

دیگه نمی دونم کجا بنویسم و چیکار کنم که تخلیه ی روحی بشم ... گاهی فکر می کنم عمر ما هم دیگه تموم شد ... دیگه جوانیمون رفت ... دیگه هیچ فایده ای نداره و امیدی به آینده نیست ... گاهی به مرگ فکر می کنم . اینکه تنها راهی که من از این احساس رها بشم و دیگه غم نبودنت دیوونه ام نکنه مردنه ... باید بمیرم و برم تا راحت بشم ...

دیگه حرف خاصی نمونده ... گفتنی ها را گفتیم و نوشتیم ... 

ننوشتن !...
ما را در سایت ننوشتن ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 1:24